جدول جو
جدول جو

معنی پیش فتادن - جستجوی لغت در جدول جو

پیش فتادن
(هََ طْوْ)
پیش افتادن. رجوع به پیش افتادن شود
لغت نامه دهخدا
پیش فتادن
پیش افتادن
تصویری از پیش فتادن
تصویر پیش فتادن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پیش نهادن
تصویر پیش نهادن
پیش گذاشتن، جلو آوردن و پیش روی خود نهادن، برابر چشم قرار دادن، چیزی جلو کسی قرار دادن، مانعی در راه کسی یا چیزی قرار دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پس فتادن
تصویر پس فتادن
پس افتادن، غش کردن، عقب افتادن، پس ماندن، به پشت افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پیش فرستادن
تصویر پیش فرستادن
فرستادن پیش از وقت و موعد مقرر، برای مثال برگ عیشی به گور خویش فرست / کس نیارد ز پس، ز پیش فرست (سعدی - ۵۲)
فرهنگ فارسی عمید
(هَُ شَ)
حرکت پیش یعنی ضمه به حرف دادن. مضموم خواندن. ضمه دادن حرفی را. مضموم کردن حرفی. مضموم نوشتن، درس را بمعلم پس دادن. درس را روان کرده بر استاد خواندن. پس دادن شاگرد درس خوانده را به استاد، دادن از قبل
لغت نامه دهخدا
(هََ)
ستدن قبل از فرارسیدن موعد. قبل از زمان مقرر دریافت کردن. گرفتن پیش از فرارسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را
لغت نامه دهخدا
(وَ / وُشَ)
مخفف پس افتادن. عقب ماندن. بدنبال افتادن:
چونکه گله بازگردد از ورود
پس فتدآن بز که پیش آهنگ بود.
مولوی.
، بازگشتن مریض به مرض پس از آنکه رو به بهبود نهاده بود. رجوع به پس افتادن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ دَ)
پیچ افتادن در کاری، مشکلاتی در راه برآمدن آن پیش آمدن، گره خوردن. جور نشدن، (... در رسنی، یا نخی) ، گره خوردن آن. درهم شدن آن، (... در امعاء) ، پیچیدن روده ها. حرکت کردن روده ها از جای اصلی، (... در معده) ، از حال طبیعی بگشتن آن:
گر افتد بیک لقمه در روده پیچ
برآید همه عمر نادان بهیچ.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هَُ)
استقبال. پیشباز رفتن. فراپیش شدن
لغت نامه دهخدا
(هَُ طا)
ارسال داشتن قبل از موعد. فرستادن قبل از زمان معهود و مقرر. دلف، دلیف. (منتهی الارب). تسلیف. (تاج المصادر). تقدیم. (منتهی الارب) ، بجلو فرستادن. بمقابله فرستادن. برابر آوردن:
که قیصر سپاهی فرستاد پیش
از آن نامداران و گردان خویش.
فردوسی.
برگ عیشی بگور خویش فرست
کس نیارد ز پس تو پیش فرست.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(هََ ف ف)
پیش افکندن. رجوع به پیش افکندن شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مقابل پس نهادن. جلو گذاردن. فرا پیش آوردن. از آنجا که بود فراتر آوردن. حرکت دادن بسوی مقابل:
چو برداشت خسرو پی از جای خویش
نهاد آن زمان زاد فرخ به پیش.
فردوسی.
آنجا که تویی رفتن ما سود ندارد
الا بکرم پیش نهد لطف تو گامی.
سعدی.
قدم پیش نه کز ملک بگذری
که گر با زمانی ز دد کمتری.
سعدی.
، مقابل و برابر قرار دادن. پیش روی گذاردن:
بشد مرد دانا به آرام خویش
یکی تخت و پرگار بنهادپیش.
فردوسی.
یکی تخت زرین نهادندپیش
همه پایه هاچون سر گاومیش.
فردوسی.
زیبا نهاده مجلس و زیبا نهاده جای
ساز شراب پیش نهاده رده رده.
شاکر بخاری.
اباهای الوان ز صد گونه بیش
به خوانهای زرین نهادند پیش.
اسدی.
منه عیب خلق ای فرومایه پیش
که چشمت فرو دوزد از عیب خویش.
سعدی.
، برابر چیزی گذاردن منع عبور را. گذاردن برابر چیزی چون سدی و مانعی:
ای پای بست عمر تو بر رهگذار سیل
چندین امل چه پیش نهی، مرگ از قفا.
سعدی.
، نصب العین ساختن. برابر چشم نهادن. بر آن رفتن: چون پادشاهی بر کسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیر بن بابک پیش نهاد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 88).
- پا پیش نهادن، اقدام کردن. مقدم شدن
لغت نامه دهخدا
(اُ)
پیش افتاده، کنایه از قسمت و نصیب:
هر ساعت از مژگان خود، خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
امیرخسرو (از آنندراج).
تا پیش او افتد مگر اشکی ز چشم درفشان
درها ذخیره میکنم از بهر پیش افتاد را.
میر حسن (از آنندراج).
، پیشاهنگ، سرگذشت و اتفاق و حادثه وسانحه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ دَ / دِ)
سبقت گرفته. جلو افتاده. تقدم جسته، که مهم نباشد، پیش پا افتاده. مبتذل. که درخور اهمیت نبود. که آسان و سهل باشد، معلوم. روشن. که هر کس تواند دانستن
لغت نامه دهخدا
(هََ مَ لَ)
رجوع به پیش افتادن شود:
هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد
این راز مانده بخت بد، اینست پیش افتاد من.
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(هََ)
پیش اوفتادن. تقدم یافتن. مقدم شدن. جلو افتادن. تقدم پیدا کردن. پیشی جستن. سبقت گرفتن، تفوق یافتن. برتری یافتن، حادث شدن. روی نمودن. رخ دادن: که از آنچه نهاده باشد خبری ندهد که داند که چون ما بازگشتیم مهمات بسیار پیش افتد و تا روزگار دراز نپردازیم. (تاریخ بیهقی ص 15 چ فیاض) و بیرون این کارهای دیگر پیش افتد و همه فرایض است. (تاریخ بیهقی ص 285)
لغت نامه دهخدا
تصویری از پیچ افتادن
تصویر پیچ افتادن
گره خوردن، جور نشدن، مشکلاتی در راه پیش آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
تقدم یافتن، جلو افتادن
فرهنگ لغت هوشیار
دادن از پیش دادن از قبل، درس را بمعلم پس دادن، ضمه دادن حرف مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ لغت هوشیار
ستدن قبل از فرا رسیدن موعدگرفتن پیش از فرا رسیدن زمان مقرر چون بیعانه و اجرت کار و بهای چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس فتادن
تصویر پس فتادن
باز گشتن مرض بیمار پس از بهبود عود مرض
فرهنگ لغت هوشیار
فرا پیش آوردن، از جای اصلی بنزدیک خود آوردن، مقابل پس نهادن: آینه ای که پیش نه از دل صافی گهر صورت خود را بین معنی اشیاطلب، (وحشی)، برابر چیزی گذاشتن برای منع عبور ایجاد مانع و سد کردن: ای پای بست عمر، تو بر رهگذار سبیل چندین امل چه پیش نهی مرگ از قفا. (سعدی)، برابر چشم نهادن نصب العین ساختن: چون پادشاهی برکسری انوشیروان عادل قرار گرفت عهود اردشیرین بابک پیش نهاد. یا پا (قدم) پیش نهادن، اقدام کردن مقدم شدن: قدم پیش نه کز ملک بگذری که گر باز مانی ز دد کمتری. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش فکندن
تصویر پیش فکندن
پیش افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
فرستادن پیش از موعدارسال داشتن قبل از زمان معهود: تقدیم پیش فرستادن، بجلو فرستادن بمقابله اعزام داشتن: برگ عیشی بگور خویش فرست کس نیارد ز پس تو پیش فرست. (گلستان)
فرهنگ لغت هوشیار
پیش افتادن: هر ساعت از مژگان خود خون دلم پیش اوفتد این راز مانده بخت بداینست پیش افتاد من. (خسرو دهلوی)
فرهنگ لغت هوشیار
سبقت گرفته جلو افتاده تقدم جسته، آنکه یا آنچه در خور اهمیت نبود مبتذل پیش پاافتاده، آنچه که هر کس بتواند بشناسد معلوم روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش افتاد
تصویر پیش افتاد
قسمت ونصیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پیش دادن
تصویر پیش دادن
((دَ))
دادن از پیش، دادن از قبل، درس را به معلم پس دادن، ضمه دادن حرف، مضموم خواندن حرفی را، مضموم نوشتن حرفی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش افتادن
تصویر پیش افتادن
((اُ دَ))
جلو زدن، برتری یافتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پیش ستان
تصویر پیش ستان
علی الحساب
فرهنگ واژه فارسی سره